سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آبسردکن جهنم

کدامین بهتر است: خان? سالمندان یا کشتی تفریحی مسافربری

?

کدامین بهتر است: خان? سالمندان یا کشتی تفریحی مسافربری

حدود دو سال قبل من و همسرم در غرب مدیترانه سوار بر کشتی مسافربری پرنسس شدیم.

موقع شام متوجّه خانم سالمندی شدیم که کنار نرده های پلکان در سالن اصلی غذاخوری نشسته بود. ضمناً متوجّه شدیم که کلّیه کارکنان، افسران کشتی، مستخدمین، پادوها و غیره به نظر میرسید که با این خانم خیلی آشنا هستند. از مستخدمی که سر میز ما آمد پرسیدم که این بانو کیست و انتظار داشتم که مثلاً بگوید صاحب کشتی است؛ امّا او گفت که فقط میداند که در چهار سفر اخیر این کشتی پشت سر هم مسافر آن بوده است.

یک شب، موقعی که سالن غذاخوری را ترک میکردیم، نگاهمان در هم گره خورد و ایستادیم تا سلامی بکنیم. بعد گپی با هم زدیم و من گفتم، "میدانم که شما در چهار سفر اخیر این کشتی مسافرش بوده اید." جواب داد، "کاملاً درست است." گفتم، "متوجّه نمی شوم." و او بدون درنگ جواب داد، "ارزانتر از خان? سالمندان است."

بعد توضیحات زیر را به گفتار پیشین خود افزود:

1- انعام و پول چای که روزانه فقط ده دلار خواهد بود.

2- اگر بتوانم یواش یواش خودم را به رستوران برسانم، یا اگر سرویس

داخل اطاق بتوانم داشته باشم، روزی ده وعده غذا می توانم بخورم

3- پرنسس دارای سه استخر شنا، اطاق آمادگی بدنی و ورزش،

ماشین لباسشویی و خشک کن رایگان است و هر شب نمایش دارد.

4- خمیردندان و تیغ مجّانی، صابون و شامپوی مجّانی دارند.

5- با شما مثل مشتری رفتار می کنند نه مریض.

6- هر 7 یا 14 روز با افراد جدیدی آشنا خواهم شد.

7- تلویزیون اگر خراب شود، یا لامپ برق نیاز به تعویض داشته باشد،

اصلاً مسأله ای نیست؛ آنها همه چیز را مرتّب میکنند؛

8- هر روز ملافه و حول? تمیز حاضر است و نیازی نیست از آنها تقاضا کنی.

9- اگر در خان? سالمندان بیفتی و لگنت بشکند، تحت خدمات درمانی ویژ?

سالمندان قرار میگیری؛ امّا اگر در پرنسس بیفتی و لگنت بشکند، برای

بقیه عمرت تو را در سوئیتی مستقر میکنند.

.پی نویس: فراموش نکنید که وقتی مردید، شما را از لب? کشتی به درون دریا می اندازند

و مخارج کفن و دفن هم نخواهید داشت!


نوشته شده در سه شنبه 92/10/17ساعت 10:4 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

?دو خلبان نابینا

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند،

در حالی که یکی عصایی سفید در دست و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت

می‌کرد در کنار سایر خدمه پرواز وارد هواپیما شدند. با دیدن این صحنه، صدای خنده

ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دیدند که دو خلبان به سمت

کابین پرواز رفته وپس ازمعرفی خود و خدمه پرواز، و اعلام مسیر، از مسافران

خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال،

زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده

وهمه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا یک شوخی یا دوربین

مخفی بوده است.

اما در کمال تعجب و ترس، موتور ها روشن و هواپیما شروع به حرکت

روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد

چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی گودالی که در انتهای باند قرار دارد می‌رود.

هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و به لبه دریاچه نزدیک شده بود

که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند که ناگهان هواپیما از زمین برخاست

و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.

دراین موقع در کابین خلبان، یکی از کورها به دیگری

گفت: «یکی از این روزها که مسافرها چند ثانیه دیرتر جیغ بزنند کار همه‌مون تمومه!

این داستان کوتاه به شما کمک می‌کند تا با شیوه مدیریت دولتی در ایران آشنایی شوید


نوشته شده در سه شنبه 92/10/17ساعت 10:3 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

 

حاضر جوابی ها

می گویند: "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای به " البرت اینشتین " نوشت:

فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی

من و هوش و نبوغ تو. . . چه محشری می شوند!

آقای "اینشتین"در جواب نوشت:

ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.

واقعا هم که چه غوغایی می شود!

ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود

چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!

.

.

.

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:

آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است

برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:

بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!

.

.

.

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:

«شما برای چی می نویسید استاد؟ »

برنارد شاو جواب داد:

«برای یک لقمه نان»

نویسنده جوان برآشفت که:

«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »

وبرنارد شاو گفت:

«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »

.

.

.

یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.

یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه

اینجا منتظر باش تا من برگردم.

راننده میگه

نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.

چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده 10 دلارمیده.

راننده میگه:

گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!

.

.

.

نانسى آستور - (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس

عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در

پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) -

روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل رو کرد و گفت:

من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.

چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز):

من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش

.

.

.

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته...

رد می شده...

که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه...

بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن... رقیبه می گه

من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه...

چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده... می گه

ولی من این کار رو می کنم

 

 


نوشته شده در سه شنبه 92/10/17ساعت 10:1 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

?جعبه کفش

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر

زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز

را به طور مساوی بین خود تقسیم

کرده بودند.در مورد همه

چیز باهم صحبت می کردند

وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی

کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در

بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش

خواسته بود هرگز آن را باز نکند

ودر مورد آن هم چیزی

نپرسد

در همه این سالها پیرمرد آن

را نادیده گرفته بود اما بالاخره

یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد

وپزشکان از او قطع امید کردند.در

حالی که با یکدیگر امور باقی را

رفع ورجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را

آوردونزد

همسرش برد.

پیرزن تصدیق کرد که وقت آن

رسیده است که همه چیز را در مورد

جعبه به شوهرش بگوید.پس از او

خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی

پیرمرد در جعبه را باز کرد دو

عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ

95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین

باره از همسرش سوال نمود.

پیرزن گفت :هنگامی

که ما قول وقرار ازدواج

گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که

راز خوشبختی زندگی مشترک در این

است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به

من گفت که هروقت از دست توعصبانی

شدم ساکت بمانم ویک عروسک

ببافم.

پیرمرد به شدت تحت تاثیر

قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش

سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه

بود پس همسرش فقط دو بار در طول

زندگی مشترکشان از دست او رنجیده

بود از این بابت در دلش شادمان شد پس

رو به همسرش کرد وگفت این همه پول

چطور؟پس اینها ازکجا

آمده؟

در پاسخ

گفت :آه عزیزم این پولی است که از

فروش عروسک ها به دست اورده ام


نوشته شده در سه شنبه 92/10/17ساعت 10:0 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

چه کسی آل ................دارد ؟


چمدانش را بسته بودم.

با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک،

کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی

گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم

نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه !

گفتم: مادر من، دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرند

گفت: کیا منتظرند ؟ اونا که اصلا منو نمیشناسند ! و ادامه داد:

آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم.

اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه ؟ حالا میشه بمونم ؟

گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری! همه چیزو فراموش می کنی.

گفت: مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول تو چی ؟

تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترکم؟!

خجالت کشیدم، حقیقت داشت، همه کودکی و جوانی ام

و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم .

اون بخشی از هویت و ریشه و هستی ام بود،

و راست می گفت، من همه را فراموش کرده ام .

زنگ زدم به خانه سالمندان، که نمی رویم

توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده و نگاه مهربانش را نداشتم،

گفت: بخور مادر جون، خسته شدی هی ساک را بستی و بازکردی

دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:

مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن

اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کردو گفت:

چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد

یعنی شاید فراموش میکنم ! گفتی چی گرفتم ؟ آل چی

زیر لب میگفت: من که ندارم ولی گاهی چه نعمتیه این آلزایمر!!


نوشته شده در سه شنبه 92/10/17ساعت 9:57 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

اس ام اس خنده دار

?

انقدر دوست دارم مثل تو این فیلم ها اس.ام.اس کسی که ازش ناراحتم رو نخونده پاک کنم....
ولی نمیشه که...
مثل سگ هار تا آخرش میخونم تازه جواب هم میدم :|

************************

اَی بدم میاد اونوختایی که آدامسو باد میکنی میترکه میچسبه دور دهنت

*******************

به یارو میگن چرا رو پرچم دزدان دریایی عکس یه کله با ضبدر کشیدن؟ یارو میگه: یعنی خوردن کله پاچه در کشتی ممنوع

******************

وقتی یادم میفته که سال دیگه ماه رمضون باید هیچ چی نخورم؛استرسی که بهم وارد میشه مثل مور و ملخ وجودمو میخوره
فکر کنم تا رمضون سال دیگه تموم بشم

*********************

ریاضی عزیز:
لطفا دیگه بزرگ شو ومسائلت رو خودت حل کن:)دی
با تشکر

***************************
عموم با موتور اومد جلو من ترمز گرفته میگه:رضا موتور منو ندیدی؟ گفتم کدوم موتور؟ گفت خنگ موتوره خودم دیگه.. خندم گرفت گفتم موتور خودت که زیره پاته محکم زد زیر گوشم گفت حالا من حواسم نیست تو چرا میخندی:)عمویه ما داریم://.اصلأ فک و فامیله داریم:/

***********************8

همه دنیا رو نامردا گرفتن وفا رو از همه مردا گرفتن
خبر دادن که مجنون رو پریشب به همراه سه تا لیلی گرفتن
الان اگه بگی اخه چرا ؟جواب اینه : چون دلار گرون شده!

*******************

سلام سلام سلام...
هر کس اینو لایک نکنه انشالله 3 شب پشت سر هم دندون درد بگیره...
اشکالی داره؟
حالا جرعت داری لایک نکن:)))

****************

یکی از ایرادای ِ موبایل اینه که وقتی ییهو قطع می کنی صدای ِ کوبیده شدنِ گوشی اون ور نمی ره...!!!
...پس این دانشمندا چی کار می کنن؟!! :دی

************************

من یه رفیق دارم با هزارتا داستان واقعی، اولیشو بخونید.
رفته سر جلسه امتحان برگه امتحانو با بغلیش عوض کرده.
اسم خودش مرادیه ،بغلیش کبیری
بعد ناظر اومده بالا سرش اسم بغلیشو که رو برگه نوشته شده بود رو می خونه میگه آقای کبیری چطوری؟
رفیقم سریع با اعتراض میگه کبیری من نیستم بغلیمه!
ناظر امتحان خندش میگیره میره!

************************

دختره لپ تاپشو اورده واسش ویندوز عوض کنم.
گفت : ببخشید ویندوزش خراب شده میتونید درستش کنید ؟
گفتم : ویندوز seven بوده ؟
خیلی چدی گفت : نه ویندوز هفت !!
من :-|
بیل گیتس :-|
تازه بعد نصب اومده میگه : اگه میشه ارائه 2010 هم روش نصب کنید !!
منظورش power point بود !!
خدااااااااااااااااا.....

***********************

نمی دونم چرا هرکی میاد اس ام اس میزاره تو سایت،
تو خانوادشون یه دونه بچه ی 4تا6سال هست .

*******************

طرف میره خواستگاری میگه من تو لاله زار کنار خیابون دلار فروشم بعد گندش درمیاد که آقا مهدنس بوده $$:)))

*****************************

من بچه مشهدم...یکی به من بگه حالا که سفر به مشهد مقدس برنده شدم منو کووووجا میبرن دقیقن؟؟؟؟

******************

به سلامتی اونایی که وقتی خونه ی خاله و دایی و...میرفتن خودشونو میزدن به موش مردگی تا بتونن با این ترفند همون جا چادر بزنن لااقل واسه یه شب..

 


نوشته شده در سه شنبه 92/10/17ساعت 9:55 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

: زرشک از نظر طب قدیم ایران سرد و خشک است میوه زرشک خواص زیر را درد *

1)قابض است

2)تقویت کننده قلب و کبد است

3)بواسیر خونی را درمان می کند

4)خونریزی را برطرف می کند

5)برای برطرف کردن بیماریهای کبدی مفید است

6)صفرا بر است

7)دم کرده زرشک را برای برطرف کردن ناراحتی های دهان غرغره کنید .

? خواص ریشه و پوست ساقه

1)صفرا بر و مسهل است

2)کبد را پاک و تقویت می کند

3)اعمال دستگاه گوارش را منظم می کند

محصول زرشک در روستای من ب فراوانی یافت میشود

 

زرشک درختچه ایست تیغدار به طول 1 تا 5 متر. چوب آن به رنگ قرمز، قهوه‌ای یا زرد است. برگهای آن بیضی شکل با دندانه‌های اره‌ای و میوه اش قرمز رنگ بیضوی شکل و ترش مزه‌است.
انتهای بهار و ابتدای تابستان فصل شکوفه دادن بوته زرشک است،غنچه‌های زرد رنگ که در فصل پاییز رنگ قرمز گیلاسی به خود می‌گیرند.


نوشته شده در دوشنبه 92/10/16ساعت 8:1 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

جوک مردان

?

دیگر هیچ مردی به هوایت سر به بیابان نمیذارد..
ساده شده ای لیلی جان؟؟!
مردان روزگار ما،با یک کلیک روزی هزار بار عاشق میشوند..!

******************

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت 12:15 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

جوک متفرقه

?

بچه دونگی یک سوم من سن داره داره عروسی می کنه!!!
همسن های ما نوه دارن!!!
من چی؟!!
تو چی!!!؟
او چی؟!!!
ایشان چی!!!؟
شما چی؟؟!!!

*********************

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت 12:13 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

100یوروءی

درست هنگامی است که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند.

ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت 12:11 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >