سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آبسردکن جهنم

جملات عارفانه?

بنام خدایی که آشنایی را درلبخند ومحبت رادر عشق وجدایی را در اشک آفرید.

در رویاهای کودکانه آموختم به چیزی که به من تعلق ندارد فکر نکنم!اما ناگهان او همه فکرم شد.

یکی از بهترینهامیگوید:اگرکسی واقعایکی را دوستداشتـه باشد،بیشترازاینــکـه بهش بگه دوسش دارهمیگه مواظب خودت باش.عزیزم مواظب خودت باش!

تحمل سخت ترین تنهایی ها،بهترازگدایی بهترینمحبت هاست

در وفاهیچ کس استادنیست،ولی دربی وفایی همه استادند.

در دردها دوست راخبرنکردن،خودیک نوع عشق ورزیدن است.

در حـضـور خارها هم میشــود یک یاس بـوددر هـیاهوی متـرسـکـها پر از احساس بـودمـیـشـود حــــتی بـرای شادی پـــروانه هاشیشه های مات یک متروکه را الماس بود

خوشرویی،ویزای ورود به کشور دلهاست.

سایه ها محصـول پـشت کردن دیوارها به آفـتابند،گستاخی دیوارها راتقلیدنکنیم تاهمیشه آفتابی بمانیم.

قطره بارون ممکنه کوچیک دیده بشه اما یه گل تشنه همیشه منتظر باریدنشه.

زندگی چون گل سرخیست پـر از عـطر،پرازبـرگ لطیف.یادمان باشداگرگل چیدیم،عطر و خار و گل گلبرگ همه همسایه های دیوار به دیوار هم اند.

من تنها صفتی را که برای خود می پسندم،صمیمیت وصداقت اســت واگر هـم کــم داشته باشم ،لااقل آن راسخت دوست دارم.

اگر به آنچه که می خواستی نرسیدی،از آنچه که هستی نگران نباش.

اگر از هر چیز بهترینش را نداری از هر چیز که داری بهترین استفاده را ببر.

شاید یکی از ما روزی یکی از ما را برای همیشه نداشته باشیم،بیایید قدر یکدیگر را بدانیم.

بیاموزیم که اگر ستاره نیستیم،ابر هم نباشیم کهجلوی درخشش ستاره ها را بگیریم.

همیـشه هم نوعان خـود را دوسـت داشته باشیم،چون دوست داشتن دل مهربان می خواهد نه دلیل قانع کننده.

سازنده ترین کلمه گذشت است،آن را تمرین کن.عمیق تـرین کـلـــمه عشـق اسـت،آن را ارج بنه.روشن ترین کـلمه امید است،بـه آن امیدوار باش.ضـعیف تـرین کـلـــمـه حسرت است،آن را نخــور.

سمـی تـرین کلمه غـرور است،آن را بشکن.لطیف ترین کلمه لبخند است،آن را حفظ کن.

سعی کن مثل خورشید زیاد نور ندی،چون همه از نورت استفاده می کنند ولی هیچکس نگات نمی کنه.اما سعــی کـن مثل ستاره باشی،کم نور بدهی تا همهتو خلوت شبهاشون دنبالت بگردن.

ترس از عشق ترس از زندگی است،آنان که از عشقدوری می کنند مردگانی بیش نیستند.

تا عاقل کنار آب به دنبال پلی می گشت،دیوانه پابرهنهازآب گذشت.

نگران آن نباشیدکه روزی زندگیتان به پایان برسد،ازآنبترسیدکه هرگز شروع نشود.

زنـدگـی افسانه غـریبی است کـه پرواز بزرگی داردو ماهمه مرغان مهاجری هستیم که روزی باید پرواز کنیم.خوشا آنان که با بالهای سبک پرواز میکنند

صبر کردن دردناک است وفراموش کردن دردناک تر.ولیاز ایـن دردناک تـر این اسـت که ندانی باید صـــبرکنی یافراموش.

زمانی که به آدم ها عشق بورزیم عاشق خودمان می شویم.

کوتاه ترین فاصله برای گفتن دوستت دارم ،فقط یکلبخند است.

انسان برای راه یافتن به خانه شادی باید از صدها خانهغم بـگذرد،ولی برعکـس برای داخل شدن به خانه غمکافیست که زنگ اولین در را بفشارد.

آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک میکنند:اول اینــکــه احساس کنند کسی دوستــشـون نداره.دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره.

مهم نیست که قفل ها در دست کیست،مهم اینستکه تمام کلیدها در دست خداست.

دستم بوی گل میداد مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند ولی هیچکس فکر نکرد شاید گلی کاشته باشم.

قشنگ ترین لحظات را کسی به تو می دهد که بتواندغمگین ترین لحظات را از تو بگیرد.

یادمان باشد سر سجاده عشق،جز برای دل محبوبدعایی نکنیم.

اگه نتونستی کسی روببخشی برای بزرگی گناه اونیست،برای کوچکی قلب خودته.

هیچ میدانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری،آرزویدیگران است.

همیشه نگاهی رو باور کن که وقتی از اون دور شدیدر انتظارت بمونه.

گفتم از یار چه دیدی که چنین مسروریگـفت از یار هـمـین بـس کـه زما یاد کند.

بر زمین لجبازی پای نفشار که سخت لغزنده است.

گذشته را با خود داشته باش اما در آن زندگی نکن وفقط تجربه بگیر.

زیباتـرین گل با اولین باد پائیزی پرپر مـیشـــه وبا وفاتریندوست به مرور زمان بی وفا میشه.پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است واین بی وفاییاز دوست نیست از روزگار است.

یادها فراموش نخواهد شدحتی با اجبار و دوستی ها ماندنی اندحتی با سکوت.

تـلاش بـرای فرامـوش کردن کسی که دوستش داریمثل اینه که کسی روکه تا حالا ندیدی به خاطر بیاری.

همیشه گورستانی در قلبت برای خاکسپاری خطایدوستانت بساز

عشق یعنی اینکه ما باور کنیم یک دل دیگر ارادتمند ماست.

از یار چه می ماند در آئینه فرداجز حرف دل انگیزش،جزخاطره ای زیبا... .

در زنـدگـی باران نباش کـه فکر کنند خـودت را با مـنت برشیشه می کوبی،ابر باش تا منتظرت باشند که بیایی.

هـرگـز دنبال کسی نگرد که بتـوانی با او زندگی کنی ،بلکه دنبال کسی باش که نتوانی بدون او زندگی کنی.

کاش وقتی آسمان بارانی است،چـشـــــم را با آب باران تـر کــنیمکاش وقـتـی که تنها مـی شویم،لــــحـظه ای را یاد یکدیگــر کنـیم

ستاره بخت کسی شوم نیست،این ما هستیم که آسمان رابد تعبیر می کنیم.

در جوانـی دوسـت نداشتن عـلامت بدی است،روحسالم همیشه یک دوست را که لایق باشد ملاقاتخواهد کرد.

نگرانی هرگز از غصه فردا چیزی نمی کاهد و فقطشادی امروز را از بین می برد.

آغاز سـفر عشق این است،کنار گذاشتن من و هیچشدن،از این هیچ است که همه چیز زاده می شود.

عشق هیچ مرگی نمی شناسد و عشق بر مرگ غلبهمی کند و فقط مرز های زمان را فتح می کند.

آنقدر شکست خوردن را تجربه کنیم تا راه شکستدادن را بیاموزیم.

هرگز نمی توانیم صفت خوبی را در دیگران بشناسیممگر اینکه از آن بویی برده باشیم.

ممکنه ما گلی را دیر یاد کنیم،اما محاله عطر خوششرا از فضای دلمون پاک کنیم.

همیشه رفیق پا برهنه ها باش چون هیچ ریگی بهکفش هاشون نیست.

خــواهی که جـهان در کف اقبال تو باشدخواهان کسی باش که خواهان تو باشد

همیشه آغاز راه دشوار است،عقاب در آغاز پر کشیدنگاه پـر مـیریزد ولی در اوج حتـی از بال زدن هم بی نیازاست.

تو زندگیت به فکر کسی باش که تو فکرت باشه.

زندگــی در گرو خاطره هاسـتخاطـره در گــرو فاصلـه هاستفاصله تلخ ترین خاطره هاست

ساکنان دریا بعداز مدتی صدای امواج را نمی شنوند وچه تلخ است قصه عادت.

رفاقت مثل آدم برفیه،ساختنش راحت ولینگه داشتنش سخته.

زندگی در صدف خویش ، گوهر ساختن است.

پیش هم بودن اگر دیروزها لطفی نداشت،ارزش دیروز را امروز باور میکنیم.

اگر با خونسردی ،گناهان کوچک را مرتکب شدیم،روزیمیرسدکه بدترین گناهان راهم بدون خجالت وپشیمانیمرتکب می شویم.

برای خوشنامی صد سال کم است،ولی برای بد نامییک شب کافیست

چشم ها با ما رو راست نیستند،هیچ وقت با آنهاانتخاب نکنید.

همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند،اما تمامشادیها وپیشرفتها وقتی رخ مـــیدهد کـه در حال بالارفتن از کوه هستید.

همان غاری که از وارد شــدن به آن واهمه داریدمی تواند سرچشمه آن گنجی باشد که دنبالشمی گشتید.

اگر کسی دوستت دارد علتش محبت نیست،بلکهتو شایسته دوست داشتنی.

عـشق تـنها ســـهم مرغ عشق نیست،می توان عاشق شد و گنجشک زیست.

مردمان احمق همیشه از گذشته حرف میزنند،عاقلاندر فکر حال و دیوانگان از آینده سخن می گویند.

آنکه از دشمن داشتن می ترسد،هرگز دوست واقعینخواهد داشت.

تنها یک برگ مانده بود،درخت گفت:منتظرت میمانم وبرگ گفت:تا بهار خداحافظ.بهارشداما درخت عشقش را در میان انبوهی از برگگم کرد.

سلامتی تاجی است بر سر تندرستان ،کسی جزبیماران آن را نمی بیند.

روزگاری میرسد که از هزار دوست یکی را احتیاجخواهـی داشت.یکی را یکبار انـتخاب کن تا آن روزبه دنبالش نگردی.

راز دل با یار محرم هم نباید باز گفت،روزی آن محرم اگربیگانه شد تکلیف چیست؟

از امل چشم پوش و در عمل کوش.

مرد جستجوی باش نه گفتگو.

از دریا بخواه نه از جوی.

از زیادی کلام چون زیادی طعام دست بردار.

سبکبار باش نه سبک سر وسبک سار.

خروس در سحر به ذکر قدوس وسبوح در خروش است،کم از خروس مباش.(سحرخیز باش)

گـدایـی گردد از یک جـذبـه شاهیبه یک لحظه دهد کوهی به کاهی

از انسانها غمی به دل نگیر،زیرا خود نیز غمگینند،باآنـکـه تنهایند ولی از خود می گریزند،زیرا به خود وبهعشق خود وبه حقیقت خود شک دارند.پـس دوستشان بداراگر چه دوستت نداشته باشند.


نوشته شده در دوشنبه 93/12/4ساعت 10:5 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

جملات زیبا از دکتر شریعتی

اگر کینه نبود؛قلبها تمامی حجم خود را
در اختیار عشق میگذاشتند

اگر براستی خواستن توانستن بود ؛ محال نبود
وصال و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه میتوانستند تنها نباشند

اگر خداوند ؛ یک روز ارزوی انسان را براورده میکرد
من بی گمان دوباره دیدن تو را ارزو میکردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا انگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت




با شیطان هم داستان شدم تا
در برابر هیچ آدمی سر تعظیم فرود نیاورم



در روزگار جهل، شعور، خود جرم است


وقتی هیچ مشکلی سر راهم نبود
می فهمم که راهمو اشتباه رفته ام


مذهب، اگر پیش از مرگ به کار نیاید
پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد


در بیکرانه ی زندگی 2 چیز است که افسونم می کند
آبی آسمان که میبینم و می دانم که نیست
و خدایی که نمیبینم و میدانم که هست.

مردان در صید عشق به وسعت نامنتهایی نامردند
گدایی عشق می کنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب
زن نشده باشند؛ اما همین که مطمئن شدند
مردانگی را در کمال نامردی به جا می آورند
وقتی در صحنه حق و باطل نیستی، وقتی که شاهد
عصر خودت نیستی، و شهید حق و باطل جامعه ات
نیستی هر کجا که خواهی باش، چه در نماز یستاده
باشی چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است
کاش .....به زمانی برگردم که
.....شکستن مدادم تنها غم زندگیم بود.


اسلام منطقی تر و جدی تر از آن است که به آنچه
در زندگی بی ثمر است و بر روی اذهان بی اثر، در
آخرت پاداش دهد، و عملی که نه برای خلق خدمتی
باشد و نه برای خود، اصلاحی، ثواب داشته باشد....
چه قدر حقیرند مردمانی که نه جرأت دوست داشتن
دارند، نه اراده‌ی دوست نداشتن، نه لیاقت دوست
داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن
با این حال مدام شعر عاشقانه می‌خوانند
تو هرچه می خواهی باش، اما ... آدم باش!



چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است
که به این مردم، آسایش و خوشبختی بخشیده است!


مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست.
پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.


امروز گرسنگی فکر، از گرسنگی نان
فاجعه انگیزتر است.


برای خوشبخت بودن، به هیچ چیز نیاز نیست
جز به نفهمیدن.


اگر می خواهید حقیقتی را خراب کنید،
خوب به آن حمله نکنید،
بد از آن دفاع کنید.

شرافت مرد هم چون بکارت یک زن است
اگر یک بار لکه دار شد دیگر
هیچ چیز جبرانش را نمی‌تواند.


نوشته شده در دوشنبه 93/12/4ساعت 10:4 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

دکترشر?عت? :
" از انسان بودنم شـــــرم م?کنم!!
گاه? م?خــــواهم انسان نباشم!
گوسفند? باشم پا رو? ?ونــــجه ها بگذارم !
امــــا دلـــــ? را دفن نکنم !
گرگ? باشم گوسفندها را بدرم امــــا بدانم، کارم از رو?
ذات است، نه هـــــوس!
خفاش باشم، که شبها گردش کنم با چشمها? کور ...
اما خـــــواب? را پرپر نکنـــم!
ک?غ? باشم که قارقار کنم ....
اما پرها?م را رنگ نکنــــم و دل? را با دروغ بدســـت
ن?اورم !
چه م?دان?م شا?ـــد ...
ح?وانات به قصد توه?ــــــن ... همد?گر را " انســــان " خطاب
م?کنند


نوشته شده در یکشنبه 93/12/3ساعت 9:53 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

درد و دل خواندنی دختری ترشیده با مادرش (طنز)

 دختری با مادرش در رختخواب
درددل می کرد با چشمی پر آب


گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست


گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
روی دستت باد کردم مادرم!


سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شد


هیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد


غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!


مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:


دخترم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود


غصه ها را از وجودت دور کن
این همه شوهر یکی را تور کن!


گفت دختر مادر محبوب من!
ای رفیق مهربان و خوب من!


گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها


در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و با وقارم هر کجا


کی نگاهی می کنم بر یک پسر
مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟


غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با سعیدویاسر وایضا صفر


با سه تاشان رفته بودم سینما
بگذریم از مابقی ماجرا!


یک سری هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم


یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید


مصطفای حاج علی اصغر شله
یک زمانی عاشق من شد،بله


بعد جعفر یار من عباس بود
البته وسواسی وحساس بود


بعد ازآن وسواسی پر ادعا
شد رفیقم خان داداش المیرا


بعد او هم عاشق مانی شدم
بعد مانی عاشق هانی شدم


بعدهانی عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم


مادرش آمد میان حرف او
گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!


گرچه من هم در زمان دختری
روز و شب بودم به فکر شوهری


لیک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمی دادم به هرکس اینقدر


خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
واقعا که پوز مادر را زدی

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/4/12ساعت 3:29 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

مطلب باحال درمورد ترشیدگی دختران (طنز)?

خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.

ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار.

در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که میگفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم.

سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن می افتین.

تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج کنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید.

دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون کنید، یه وقت کتابشو دور گردنتون آویزون نکنید که گردن لطیفتون کج می شه.

پسر های فامیل بهترین و در دسترس ترین طعمه ها هستند، رو هوا بقاپیدشون.

رو شکل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، پسرهای خوشگل، هستن دچار مشکل...!!

توی اجتماع بر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بی بی عذرا نشست و برخاست کنید، همینا هستن که شادوماد می سازن واستون.

یه کم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و کرم شب و روز و ماسک خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و... نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.

در پوشش دقت کنید، لباس چسب و کوتاه فقط آدمای بوالهوس رو دورتون جمع می کنه، یه پوشش سنگین و اندکی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسند بهترینه.

مهمون که میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی کنید، خلاصه یه چشمه بیاین که بعله ما هم هستیم.

سعی کنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره که مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد که دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه...

تا مامانه و باباهه می گن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حرکات و سکناتتون این نظر رو تایید کنید و دنبالشو بگیرید.

بالاخره اگه خدای نکرده می خواین جزو اون یک میلیون و هفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید هر چی دارید، رو کنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم کمالات و هنر مندیاتتونه.

و اینو بگم که از هیچ دوره زندگیتون به اندازه وقتی که با نامزد محبوبتون زیر سایه درخت توی یه پارک خلوت دارید معاشقه می کنید لذت نخواهید برد، حالا به بعدنش کارندارم.

اگه کسیرو دوسش دارین برین خواستگاریش ( نکته:این کار ریسکش خیلی بالاس اگه شازده بگه نه سوجه خنده 1سال فامیلاتون ردیفه )

حداقل یه 206 داشته باشین که طرف به خاطر ماشین هم که شده بیاد 2تا بشین بده 9 ماه 3 تا بشین.

اون یارو که با اسب سفید میادوبی خیال شین.

 

و ...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/4/12ساعت 3:27 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

تفاوت گفتاری پسر و دختر در پای تلفن (طنز)

تفاوت گفتاری پسر و دختر در پای تلفن

گفتگوی دو دختر پای تلفن:

سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگلم... بوس بوس بوس

گفتگوی دو پسر پای تلفن:

بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر

بعد از قطع کردن تلفن :


دخترها:

واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد
پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه!!

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/4/12ساعت 3:24 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

خصوصیات آقا پسرها و دختر خانمها (طنز)?


?

خصوصیات دختر خانمها از 14 تا 28 سالگی ...

سن 14 سالگی: تا پارسال هر کی بهشون می گفت: چطوری؟ می گفتن: خوبم مرسی! حالا میگن: مرسی خوبم!

سن 15 سالگی: هر کی بهشون بگه سلام ، میگن: علیک سلام! ... نقاشیشون بهتر میشه (بتونه کاری و رنگ آمیزی و ...!)

سن 16 سالگی: یعنی یه عاشق واقعین! ... فردا صبح هم می خوان خودکشی کنن! ... شوخی هم ندارن!

سن 17 سالگی: نشستن و اشک می ریزن! ... بهشون بی وفایی شده! ... (کوران حوادث!)

سن 18 سالگی: دیگه اصلا عشق بی عشق! ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن!

سن 19 سالگی: از بی توجهی یه نفر رنج می برن! ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست!

سن 20 سالگی: نه ، نه! ... اون منو نمی خواست! ... آخرش منو یه کور و کچلی می گیره! می دونم!

سن 21 سالگی: فقط 27-28 سالگی قصد ازدواج دارن! فقط!

سن 22 سالگی: خوش تیپ باشه! پولدار باشه! تحصیلکرده باشه! قد بلند باشه! خوش لباس باشه! ... (آخ که چی نباشه!)

سن 23 سالگی: همه ء خواستگارا رو رد می کنن!

سن 24 سالگی: زیاد مهم نیست که چه ریختیه یا چقدر پول داره! فقط شجاع باشه! ما رو به اون چیزایی که نرسیدیم برسونه!

سن 25 سالگی: اااااااه! پس چرا دیگه هیچکی نمیاد؟! ... هر کی می خواد باشه ، باشه!

سن 26 سالگی: یه نفر میاد! ... همین خوبه! ... بــــــــــله!

سن 27 سالگی: آخیـــــــــــش!

سن 28 سالگی: کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی!!!

خصوصیات آقا پسرها از 14 تا 28 سالگی...

سن 14 سالگی: تازه توی این سن ، هر رو از بر تشخیص میدن! (اول بدبختی!)

سن 15 سالگی: یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن! ... از قیافه ء خودشون بدشون میاد!

سن 16 سالگی: توی این سن اصولا" راه نمیرن ، تکنو می زنن! ... حرف هم نمی زنن ، داد می زنن! ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن!

سن 17 سالگی: یه کمی مثلا آدم می شن! ... فقط شعرهاشون رو بلند بلند می خونن! (یادش به خیر ، اون روزا که تکنو نبود ، راک ن رول می خوندن!)

سن 18 سالگی: هر کی رو می بینن ، تا پس فردا عاشقش می شن! ... آخ آخ!

سن 19 سالگی: دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن! ... تیز میشن!

سن 20 سالگی: از همه شون رو دست می خورن! ...

سن 21 سالگی: زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن! (مثلا عاقل میشن!)

سن 22 سالگی: نه! می فهمن که زندگی همش عشــــقه! ... دنبال یه آدم حسابی می گردن!

سن 23 سالگی: یکی رو پیدا می کنن! اما مرموز می شن! (دیدشون عوض میشه!)

سن 24 سالگی: نه! اون با یه نفر دیگه هم دوسته! اصلا" لیاقت عشق منو نداشت!

سن 25 سالگی: عشق سیخی چند؟!! ... طرف باید باباش پولدار باشه! حالا خوشگل هم باشه بد نیست!

سن 26 سالگی: این یکی دیگه همونیه که همه ء عمر می خواستم! ... افتخار میدین غلامتون بشم؟!

سن 27 سالگی: آخیـــــــــــش!

سن 28 سالگی: کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم 

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/4/12ساعت 3:22 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

?طنز خنده دار عمل زیبایی لیلی و واکنش جالب مجنون?

حکایت داور و دارو!
شنیدم که یک داور گوشت‌تلخ
قضاوت همی‌کرد در لیگ بلخ!
آوانتاژ را کرده کلاً رها

خطا می‌گرفتی ز باد هوا
نبودی به هنگام بازی حلیم
بدادی فقط قرمزِ مستقیم!
ز ترسش نیارست کردن نگاه

به چشمان او صاحبِ باشگاه!
نه اهل تعامل نه اهل تماس
تو گویی که ضد بود با اسکناس!
(گر اینها شود جمع در داوری

شود داوری شغلِ درد آوری!)
قضا را به پارتی دو تن نانجیب
خوراندند او را دوایی عجیب
در اول دچارِ کمی رعشه شد

سپس نشئه-یعنی همان «نعشه»(!)-شد!
چه دارو کزآن داورِ تیز خشم
فسرد و پس از آن فقط گفت: چشم!
به کرّات غش کرد در داوری

گهی اینوری و گهی آنوری
در این مستطیل طویل و عریض
بخواهم ز حق: اشفِ کُلَّ مریض!
لیلی نوین!

شنیدم که لیلی سیه‌فام بود
ز چاقی حسابی بداندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش(!)
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت

سه‌ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاد‌دل سوی مجنون شتافت

ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت:«این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت:«خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟

برو پرد? شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمنا سیه‌چرده بود!

برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دل‌آرای من؟»
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش

درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضرب? سخت و جانانه‌ای
که:«بی‌جنبه، الحق که دیوانه‌ای!»

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/4/12ساعت 3:20 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

ویژگی های جالب دختران (طنز) 

1-


همیشه 3 یا 4 تا خواستگار دکتر و مهندس دارن

2-


همشون میگن به هیچ پسری اطمینان ندارن اما

با 10.000 تا پسر دوستن.

3-


همشون قبل از اینکه باهات دوست بشن BF

(دوست پسر ) نداشتن هیچ وقت.

4-


BF شون مال خودشونه اما خودشون

مال همه هستن.

 

 

5-


همشون از دم خالی بندن.

6-


هیچ وقت روز تولدت یادشون نیست.

7-


خیلی اتفاقی وقتی باهاشون دوست

میشی 4 روز بعدش تولدشونه.

 

8-


همیشه کیف پولشون رو تو خونه جا گذاشتن.

9-


همیشه فوق تخصص آرایش زننده دارن از این

آرایشایی که وقتی می بینی حالت به هم میخوره.

10-


همه ی پسرای دنیا رو نگاه می کنن اما نباید

BF شون حتی یک دختر غریبه رو هم ببینه.

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/4/12ساعت 3:19 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

عروسی رفتن دخترها و پسرها (طنز)?

عروسی رفتن دخترها:

دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟!
توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس داره...
اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!
ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!
بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه...اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه...
حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل دار سشوار بکشه...!
البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامش حفظ بکنه...
یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم!
ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!)گرفته تا لیمو ترش
خوب، روز موعود فرا می رسه!
ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!)
بعد از ناهار...!
لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از ظهر...
توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده آخر سر هم آرایشگر خود  به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!!
ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع می کنه به آرایش کردن...!
بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!
ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!


عروسی رفتن پسرها:

اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!!
روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!
ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..!
بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم...
توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)
ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون...
ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت...!
تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!
کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...!
خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!)ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!!

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/4/12ساعت 3:17 عصر توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >