آبسردکن جهنم
?دو خلبان نابینا دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در حالی که یکی عصایی سفید در دست و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت میکرد در کنار سایر خدمه پرواز وارد هواپیما شدند. با دیدن این صحنه، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دیدند که دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته وپس ازمعرفی خود و خدمه پرواز، و اعلام مسیر، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمههای توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده وهمه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا یک شوخی یا دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس، موتور ها روشن و هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی گودالی که در انتهای باند قرار دارد میرود. هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و به لبه دریاچه نزدیک شده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند که ناگهان هواپیما از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. دراین موقع در کابین خلبان، یکی از کورها به دیگری گفت: «یکی از این روزها که مسافرها چند ثانیه دیرتر جیغ بزنند کار همهمون تمومه! این داستان کوتاه به شما کمک میکند تا با شیوه مدیریت دولتی در ایران آشنایی شوید