آبسردکن جهنم
جالبه
روزی مریده ای طناز بنزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ، من از نعمت داشتن
برادر و پدر محرومم، و در دنیا مادری دارم که ثروت هنگفت پدرم به وی
رسیده و چون بیمار است بزودی دار فانی را وداع گفته و تمام مال و مکنت
وی به من میرسد، آیا حاضری همسر من گردی تا از ثروت به ارث رسیده
من بهره مند گردی ؟؟
شیخ اندکی خشتک خویش بخاراند و فرمود: نوچ ، همسر شما نمیشوم ...
مریده زیر لب گفت : ایییشششش اکبیری منو بگو میخواستم آدم فرضت کنم
و به خشم محضر شیخ را ترک بگفت و بسوی منزل راهی شد و چون
به منزل رسید شیخ را بدید که با مادرش مزدوج شده و بسمت پدرش درآمده
تا هم ارث مادر را کسب نماید و هم از لایحه دولت مبنی بر ازدواج با
فرزند خوانده درآینده بهرمند گردد