آبسردکن جهنم
دکترشر?عت? :
" از انسان بودنم شـــــرم م?کنم!!
گاه? م?خــــواهم انسان نباشم!
گوسفند? باشم پا رو? ?ونــــجه ها بگذارم !
امــــا دلـــــ? را دفن نکنم !
گرگ? باشم گوسفندها را بدرم امــــا بدانم، کارم از رو?
ذات است، نه هـــــوس!
خفاش باشم، که شبها گردش کنم با چشمها? کور ...
اما خـــــواب? را پرپر نکنـــم!
ک?غ? باشم که قارقار کنم ....
اما پرها?م را رنگ نکنــــم و دل? را با دروغ بدســـت
ن?اورم !
چه م?دان?م شا?ـــد ...
ح?وانات به قصد توه?ــــــن ... همد?گر را " انســــان " خطاب
م?کنند
نوشته شده در یکشنبه 93/12/3ساعت
9:53 صبح توسط رضا دلیر کبودان| نظرات ( ) |